روابط دختر و پسر در کانادا
وابط دختر و پسر در کانادا!
با ژان میشل به واسطه زبان فارسی و علاقه او به این زبان آشنا شدم. پسری اهل استان کبک کانادا که فرانسوی زبان است اما به زبان فارسی یا انگلیسی با هم صحبت میکنیم. آشنایی او با زبان و فرهنگ ایرانی بهانهای شد تا نظر او را در مورد روابط دختر و پسر جویا شوم. البته دوست داشتم این گفتگو زمانی انجام گیرد که او به ایران میآید، اما بهتر دیدم که این پرسشها را اکنون بپرسم و بعد از ورود او به ایران و آشنایی ملموستر با اینجا، بطور مفصل با او به بحث و گفتگو بپردازم.
1- روابط بین دختران و پسران در کانادا درست مثل سایر جاهایی است که به عنوان غرب شناخته میشوند. البته باید این نکته را به خاطر داشته باشی که من در اینجا تنها بر بخش کوچکی از کانادا متمرکز خواهم شد؛ یعنی منطقه فرانسوی زبان استان کبک که در بسیاری موارد ممکن است تفاوت فاحشی با مابقی کانادا داشته باشد. با این اوصاف میتوانم اینگونه عمومیت بدهم. در حال حاضر مردم به دفعات و در سنین پایینتری روابط برقرار میکنند. آنها راحتتر از پیش هم با یکدیگر نامزد میشوند. نه تنها موانع قدیمی (مثل موانع قرار گذاشتن افراد دارای سابقه ملی/مذهبی/قومی مختلف) در حال شکسته شدن هستند، بلکه جامعه هم در مجموع این روابط را کمتر و کمتر الزامآور میبیند. البته همانطور که بیشتر ما میدانیم آزادی بیشتر لزوما به معنای زندگی عاشقانه بهتر نیست.
2- به طور عام �دوست دختر� یا �دوست پسر� کسی است که الف) دوستش داری، ب) با او رابطه جنسی داری، و ج) میخواهی که رابطه موفقی با او برقرار سازی. مثل خیلی از تعاریف این یکی هم وحی منزل نیست! بلکه بالعکس. ممکن است دوست دختر (یا پسر) ی داشته باشی که واقعا عاشق او نیستی، با او رابطه جنسی نداری (برای معدود افرادی که به بکارت پیش از ازدواج اهمیت میدهند) و شاید مهمتر از همه، نخواهی که بخش زیادی از زندگیات را اشغال کند. در واقع میتوان گفت تعاریف زیادی میتوانند از دوست دختر یا دوست پسر وجود داشته باشند. این بیثباتی گاهی برای افراد جوان که نه با یک راه، بلکه با چندین طریق قابل قبول زندگی عاشقانه مواجه هستند، گیج کننده است. و باز هم، آزادی بهایی دارد، ولو هنگفت!
3- امروزه زنان از موقعیتهای قابل قیاس با مردان بهره میبرند. در واقع، زنان کبک تمایل دارند که غالبتر و جسورتر از مردان باشند: در اغلب رسانهها زنان جوان افرادی باهوش و مصمم تصویر میشوند، و در عین حال مردان تنبل، مردد و گاهی اوقات کله پوک نشان داده میشوند. اما حتی زمانی که زنان سهم بیشتر و بیشتری را به خود اختصاص میدهند، عادات قدیمی به سختی از بین میروند. به عنوان مثال، یک زن زیبا به واسطه لیاقت حرفهای هیچ امتیازی برای رسیدن به اهداف خود کسب نخواهد کرد، چرا که این زیبایی است که به تنهایی راه را برای موفقیت او باز میکند. بخش قابل توجهی از تبعیض جنسی همچنان در محل کار یا منزل وجود دارد، اگر چه به واقع در حال امحاء است. شاید بتوان گفت که هزاره جدید متعلق به زنان است!
4- یکی از تاثیرات رشد مداوم کلیشههای جنسی در برداشتی که از روابط آزاد جنسی در اینجا وجود دارد قابل مشاهده است. در حالی که مردان به طور طبیعی میتوانند بدون اینکه ننگی بر دوش بکشند، تعداد زیادی شرکای جنسی داشته باشند(گاهی داشتن تعداد زیادی زن به مثابه فتوحات بسیار است)، زنان به طور عادی نمیتوانند. برای مردان، تنوع به معنای محبوبیت است و برای زنان، اگر بخواهیم ملایم باشیم، هرزگی.
5- به وضوح تمام، روابط آزاد جنسی (اگر منظور را درست فهمیده باشم) در کانادا، درست مثل بقیه جاهای دنیا، در مجموع نسخه بلا و مصیبت است، مگر برای زوجهای بیش از حد آزاد. نه مرد و نه زن، هیچ یک تحت استانداردهای تک همسری، اجازه روابط جنسی بیرونی را ندارند.
6- در کانادا، ازدواج همزمان هم خوب است و هم بد(اگر اجازه داشته باشم اینگونه بگویم). در حالی که زمینه مذهبی و فرهنگی ازدواج خیلی کم شناخته شده و به شدت هم مورد بیتوجهی واقع شده است، جوانان تمایل دارند راه والدین خود را دنبال کنند. بنابر این، بخش عمدهای از مردم تمایل دارند که در کلیسا ازدواج کنند، حتی اگر به خدا هم ایمان نداشته باشند، چرا که به نوعی برای آنها معقول است. خیلیها قبل از اعطای �تقدس� یا صواب فزونی به عقد توسط کشیش را نیز ازدواج میدانند. به طریقی میتوان گفت که ازدواج از ماهیت خود برهنه شده و به نظر میرسد که غالبا اهمیتی به این موضوع نمیدهند. از طرف دیگر، به شدت روشن و مشخص است که ازدواج دیگر آن نهاد غالب همچون گذشته نیست. حتی اگر ثابت شود که تغییر بعضی چیزها که برخی توقع داشتهاند انعطافپذیرتر است، باز هم در مجموع جامعه این باور وجود خواهد داشت که ازدواج قابل حذف است؛ زوجهایی که ازدواج نمیکنند، با تعصبات هم مواجه نمیشوند. در واقع، افراد بدبین از این نکته غافل نمیمانند که یکی از اصلیترین انگیزههای ازدواج در بین نسل جوان فی نفسه هیچ ارتباطی با عشق و علاقه ندارد، بلکه غالبا مالی است.
7- طلاق در کانادا زنده و پابرجاست. تا 45% از ازدواجها به طلاق ختم میشوند (ارقام خوشبینانهتر این نرخ را در حدود 35% نشان میدهند). دلایل این آمار، به نظر من، بسیارند، اما چند تعمیم میتوان ارائه داد. روشن است که آزادی نیمی از جامعه (یعنی زنان) به این معنا بود که آنها دیگر نمیتوانند همچون گذشته که سر به راه و رام بودند، مطیع و فرمانبردار باشند. زنان بیش از پیش مستعد آن هستند که حرفشان شنیده شود و این تاثیر مستقیمی بر ثبات اتحادها دارد، چرا که هر دو طرف سهم برابری را از این کیک میخواهند. در حالی که زنان بیشتر و بیشتر بر شغل و آموزش تمرکز میکنند، اگر مرد حاضر به سازش نباشد، صدماتی که به رابطه وارد میشود میتواند بسیار مهلک باشد. ساعات کاری بیشتر و زمان آسایش کمتر هم صدمه خود را میزند و خستگی و استرس زوجین را به زمین میزنند. شکست �ارزشهای سنتی� (به دلیل فقدان واژه بهتر) نیز به معنای این است که زوج در مواجهه با مشکلات زودتر در انزوا رها میشود و اسیبپذیرتر است. تربیت بچه هم بیش از پیش دشوار میشود. بین ساعات کاری طولانی والدین، برنامه فشرده، و خانواده، فشار لطمه خود را وارد میکند و زوج از هم میپاشد.
8- دین دیگر آن تاثیر سی یا چهل سال گذشته را بر زندگی افراد ندارد. کلیساها روز به روز خالیتر میشوند و ارزشها و احکامی که توسط آن پاس داشته میشوند غالبا دیگر خیلی رایج نیستند. برای نمونه، استقامت آن در برابر جلوگیری از بارداری یا ازدواج همجنسبازها (دو موضوع کاملا مرتبط با این روابط) بدجوری بیخبر از آرا عمومی است (به خصوص اگر به جوانان محدود شویم). درست است که دین برای اندکی نقشی را بازی میکند، اما برای اغلب افراد نسل من، دین در بهترین حالت، اولویت بعدی است.
جمعه 12 شهریور 1389 - 8:38:19 PM